بایگانی

Archive for فوریه 2009

واژه نامه پارسی باستان نوشته J. Tavernier

فوریه 26, 2009 13 دیدگاه

کتاب IRANICA IN THE ACHAEMENID PERIOD, 550-330 B.C چاپ سال 2007 م. ، واژه نامه مربوط به زبان پارسی سالهای 550 تا 330 پیش از میلاد است که شامل واژگان زبان، وازگان قرض گرفته شده از زبانهای معاصر آن دوره، نامهای افراد، مکان ها، رودخانه ها، کوه ها و … هر یک با ذکر لوحی که کلمه مورد نظر در آن به کار رفته، است. این کتاب بخش نخست از یک تز دکترا در یکی از دانشگاه های بلژیک است. این بخش در حقیقت پایه ای است برای بخش دوم تز که یک تحقیق زبان شناسی بر روی زبان آن دوره است (فکر می کنم بخش دوم تز هنوز به صورت کتاب چاپ نشده). این کتاب بر خلاف نامش ارتباطی با دانشنامه ایرانیکا ندارد. من زمانی که در جست و جوی منبع دیگری به جز برهان قاطع برای ریشه یابی کلمات بودم، این کتاب رو پیدا کردم و مطالبش برای من بسیار جالب بود. اگر دوست دارید می تونید نسخه نرم (soft copy) کتاب رو در این جا ببینید و استفاده کنید.

کتاب تاثیر هخامنشیان بر مردم و فرهنگ آناتولی

فوریه 20, 2009 5 دیدگاه

کتاب «THE ACHAEMENID IMPACT ON LOCAL POPULATION AND CULTURES IN ANATOLIA(Sixth-fourth centuries B.C.)» ویرایش Inci Delemen با همکاری Oliver Casabonne- Shehrazat Karagoz و Oguz Tekin شامل ۲۲ مقاله منتخب از کنفرانس «تاثیر هخامنشیان بر مردم و فرهنگ آناتولی» است که در سال ۲۰۰۵ م. در استانبول برگزار شده. این کتاب توسط انستیتوی باستان شناسی ترکیه در سال ۲۰۰۷ چاپ شده است. این کنفرانس سومین کنفرانس در این زمینه (پس از دو کنفرانس پیشین در سالهای ۱۹۹۷ و ۲۰۰۰) است.

در ادامه عناوین مقالات این کتاب و نویسندگان آنها رو ذکر می کنم و اگر فرصت کردم بخشهایی از مقالات رو که به نظرم جالب بیاد در پستهای بعدی خواهم آورد. (این پست در پاسخ به نظری در این پست و نظری در این پست است تا دوستان تجزیه لب بدونند که در خود ترکیه هم کسی موضوعات تاریخی رو زیر سوال نمی برد. کما اینکه من و دوستانی که از ترکیه داشتم ساعتها در مورد تاریخ دو کشور چه گذشته و چه معاصر حرف می زدیم و هیچگاه رفتاری رو که از دوستان تجزیه طلب دیدم از دوستان نازنینم که اهل ترکیه بودند ندیدم. — در نگارش نامها چون برخی کاراکتر ها رو ندارم متاسفانه نتونستم صورت درست رو به ترکی بنویسم- در مورد «ش» و «چ» سعی کردم طوری بنویسم که حداقل درست تلفظ بشه.)

1- Christopher Tuplin, «A Foreigner’s Perspective: Xenophon an Anatolia»

2- Jurgen Borchhardt, «Der Gurtel als Zeichen der Gwfolgschaft»

3- Novella Vismara, «Some Reflections on Iconographic /motifs in Lycian Coinage, The central Achaemenid Empire’s Powerful Plitical Presence in a Border Region»

4- Eric Raimond, «Persian Power and Lycian Religion»

5- Gul Ishin, «An Achaemenid Stamp Seal from Patara»

6- Sedef Chokay-Kepche- Matthias Recke, «Achaemenid Bowls in Pamphylia»

7- Mustafa Hamdi Sayar, «Eskichag’da Chukurova’da Hilal ve Yildizin Kullanimi Mondsichel und Stern im Ebenen Kilikien»

8- Oliver Casabonne, «The Formation of Cappadocia: Iranian Populations and Achaemenid Influence

9- Shevket Donmez, «The Achaemenid impact on the Central Black sea Region»

10- M. Taner Terhan, «Median and Achaemenid Periods at Tuspa»

11- Latife Summerer, «From Tatarli to Munich: The recovery of a Painted wooden Tomb Chamber in Phrygia (with an Appendix by P.I. Kuniholm- M.W. Newton-C.B.Griggs)»

12- Mehmet Ozsait-Nesrin Ozsait, «Delipinar Mezar Stelleri/ Grave Stelae Delipinar»

13- Tomris Bakir, «Auswertung der Keramik fur eine relative Chronogie im perserzeitlichen Daskyleion»

14- Aytekin Erdogan, «Beobachtungen zur achamenidischen architektur Daskyleions»

15- Shehrazat Karagoz, «Neue Uberlegungen zu einem freistehenden Grabmonumenten aus Daskyleion»

16- Gurcan Polat, «Daskyleion’dan Yeni bir Anadolu-Pers Steli / A New Perso-Anatolian Stele from Daskleion»

17- Frederic Maffre, «Example of the Persian Occupation in tghe Satrapy of Phrygia through the Study of the Populationn from the Asian Provinces in the Achaemenid Empire»

18- C. Brian Rose, «The Thombs of Granicus Valley»

19- Oliver Casabonne -Marcel Gabrielli, «A Note on Persian Armours»

20- Veysel Tolun, «A Persianizing Terracotta Statuette from Assos»

21- Deniz Kaptan, «A Channel of Communication: Seals in anatolia during the Achaemenid Period»

22- Christopher Tuplin, «The Achaemenid Impact in anatolia: A summary»

پاسخ به نظر یکی از دوستان درباره پستهای زبانشناسی (بخش دو)

فوریه 15, 2009 9 دیدگاه

در پاسخ به پست پیشین دوستمون
زحمت کشیده اند و پاسخ زیر رو گذاشته اند:

«دوست عزیز!
همانطورکه گفتید شما در حد توانتان اظهارنظر نمودید و بحث ما با منابعی که گفتید
به نتیجه نمیرسد. باز هم میگویم شما سخت در اشتباهید که زبانهای پهلوی و اوستایی و فارسی را با تقلید از منابع ناموثقی که اشاره داشتید به هم ربط داده اید!

حافظ شیرازی علاوه بر دیوانش که بعدها معروف گشته، مجموعه شعر دیگری دارد بنام
«فهلویات» که به زبان پهلوی که در آن زمان، زبان رایج مردم پارس بود سروده است؛ که مطمئنم شما حتی بیتی از آنرا متوجه نخواهی شد؛ همینطور واژه ای از اوستا را
نخواهید فهمید و دلیلش مشخص است که اینها هیچ قرابتی باهم ندارند.

در عین حال ، آیا تاکنون فکر کرده ای که چرا دربارۀ تشابهات زبان «ترکی با فارسی»
و یا «عربی با فارسی» که در این مورد دومی نزدیکی و تشابه بسیار بسیار زیادی نسبت به تشابه پهلوی و اوستایی با فارسی دارد چرا چیزی گفته نمیشود؟!

دربارۀ قواعد گویش بی ریشۀ فارسی هم که مثال زده اید مگر بُنی هم برای فارسی هست که ماضی و مضارع هم داشته باشد. فقط مثالهای خودتان را میآورم: 1- «رو» و «رفت» ، 2- «گفت» و «گو» ، 3- «شو» ، «شس» و … ، خوب بگویید ببینم ریشۀ هر یک از آنها که دو به دو آوردم چیست؟ بعد بریم سراغ ساختن فاعل ، فعل ، مفعول و … تا بعد ببینیم پسوندها از کجا آمده اند و آیا این روش ساخت فاعل ، فعل و مفعول که گفته اید همیشه و در هر حالتی، ثابت و درست عمل میکند؟

یا برای ساختن افعال مجهول و متعدی و بسیاری از موارد دیگر که هیچ امکان و قاعده
ای برایش نیست.

یا مثلاً در زبان قدرتمند و با قاعدۀ عربی، افعال مشارکتی یک کلمه بر وزن «مفاعله» است. یا در زبان قدرتمند و باقاعدۀ ترکی که افعال مشارکتی بر وزن «ائلشمک» همراه با هماهنگی اصوات میآید که فوق العاده بر زیبایی کلمه هم میافزاید اما در گویش فارسی برای گفتن همین فعل مشارکتی باید از یک تا سه جمله استفاده کنی تا شاید بتوانی منظورت را برسانی!

مهمتر اینکه در زبان قدرتمند ترکی برای ساختن صفات تفضیلی و برتر ، بنا به اقتضای
زمان و مکان و شرایط آن، قواعد خاصی وجود دارد که آنرا از زبانهای دیگر متمایز میسازد
و …

حقیقت اینست که متأسفانه خیلی چیزها از 80 سال پیش ساخته و پرداخته و کتابت شده و به دروغ بر ما تحمیل شده است و بس.
«

پاسخ:

دوست گرامی فکر میکنم من و شما نخست باید بستر مشترکی برای سخن گفتن بیابیم. گفته اید که منابعی که شما رو بهش ارجاع داده ام «ناموثق» است. بیایید اول ببینیم تعریف موثق از نظر شما چیست؟ شما که تعریفتون از موثق لزومن (لزوما) چیزی نیست که نظرات شما رو تایید کنه؟ از نظر من در دنیای نسبی ای که ما درآن زندگی می کنیم موثق چیزی است که در مهمترین مراکز تحقیقاتی زبانشناسی مانند دانشگاه هاروارد یا آکسفورد و دهها دانشگاه دیگه تدریس میشه. چون خود شما هم به مراکز مهم زبانشناسی اشاره کرده بودید فکر کردم از نظر شما اینگونه منابع موثق به حساب میاد.

دوست عزیز اگر می خواهید بحثمون رو ادامه بدیم جدن (جدا) پیشنهاد می کنم ابتدا اطلاعات زبانشناسی تون رو بالا ببرید.  شما در حقیقت از اینکه اکنون نمیشه چیزی از پهلوی  فهمید خواستید نتیجه بگیرید که پهلوی ریشه پارسی نوین نیست. آخه این چه جور استدلالی است دوست گرامی؟ نخست اینکه اگر میشد کامل فهمیدش جای تعجب داشت (که البته با این وجود، مراجع فارسی به کنار ، در همون جزوه های دانشگاه های خارج از ایران که ارجاعتون دادم شباهت انکار ناپذیری میان این دو وجود داره.). دوم اینکه من چند جمله رو اینجا میذارم از انگلیسی باستان، ببینم شما می فهمید چی نوشته؟

Hwæt! wē Gār-Dena in geār-dagum

þeod-cyninga,
þrym gefrunon

hu ða æþelingas ellen
fremedon

oðþæt him æghwylc þara
ymbsittendra

و اونوقت از این نتیجه بگیریم که پس Old English و Modern English دو زبانی هستند که به هم ربطی ندارند؟ جای بسی تعجب است. بهتون یکبار دیگه هم عرض کردم سخنی نگید که وقتی کسی می خونه اش بگه از قیاسش خنده آمد خلق را

در مورد واژه سازی البته شاید کودکانه باشه اگر تا قیامت من از شما مثال بخوام و شما از من. هر زبانی نقاط قوت و ضعف دارد و به نظر من مقایسه زبانها و اثبات اینکه کدام بهتر یا بدتر است کاریست بی پایه مانند اینکه بگوییم سیب خوشمزه ترست یا پرتقال! ولی چون شما چند نمونه آوردید من بسیار کنجکاو شدم بدونم مثلا در ترکی معادل اینگونه واژه سازی رو میشه انجام داد یا نه؟ شاید اگر معادل انگلیسی اش رو هم ذکر کنم ملموستر باشه. ببینید مثلا مصدر»to act »  را در فارسی به «کردن»  ترجمه می شود. به این ترتیب:

کنش = action (اسم مصدر:  بن مضارع + ش ——- مشابه اش درانگلیسی: tion + بن مضارع)

واکنش = reaction

اندرکنش = interaction

تراکنش = transaction

یا مثلا مصدر «to conduct »  را در فارسی میتوان به «رساندن» ترجمه کرد. به این ترتیب:

رسانا = conductor (اسم فاعل :  بن مضارع + ا ——– مشابه ش درانگلیسی: er + بن مضارع)

نارسانا = non-conductor

نیمه رسانا = semi-conductor

ابرسانا = super-conductor

چون من اصولن (اصولا) همیشه بسیار به موضوع بازگردانی واژگان علمی هم علاقه مند بوده ام دوست دارم بدونم در ترکی مثلا ماتریس transpose چطور ترجمه میشه. چون در فارسی به سادگی پیشوند trans به معادل فارسی آن «ترا» تبدیل میشه و ترجمه انجام میشه. مثلا transpose به «ترانهاده» تبدیل میشه. همون طور که propose میشه «پیش نهاد». یا transport میشه » ترابری».

نوشته اید «آیا این روش ساخت فاعل ، فعل و مفعول که گفته اید همیشه و در هر حالتی، ثابت و درست عمل میکند؟» من حتی سعی نخواهم کرد که بهتون نشون بدم صحبتتون اشتباه است. فقط اینکه گفتید «در هر حال ثابت عمل کنه » می خوام ازتون چند مطلب در باره زبانی که قدرتمند خواندیدش بپرسم. ببینم در ترکی ترکیب به من- به تو – به  او … رو با روش ثابت تری میشه ساخت یا در فارسی و عربی و انگلیسی که تنها واژه «به» یا «الی» یا «to» در ابتدای کلمه اضافه می شود؟ توجه کنید من به هیچ عنوان نمی گم این مشکل یک زبان است ولی لطفن فکر نکنید با کودک ۲ ساله هم صحبت شده اید که هر مطلبی رو بگید و رد شوید تا جایی که من می دونم در ترکی این ترکیب ها به شکل زیر ساخته میشه و میبینید که بسته به کلمه تغییر می کنه و ثابت نیست
me=beni,      you=seni,      him/her=
onu,      us=bizi,       you=sizi,
them= onlari

to me=bana ,to you=sana, to
him/her=ona,  to us=bize,  to you=size,   to them=onlara

in me=bende,in you=sende,in him/her=onda,in
us=bizde, in

you=sizde, in them=onlarda

این جمله تون «دربارۀ قواعد گویش بی ریشۀ فارسی هم که مثال زده اید مگر بُنی هم برای فارسی هست که ماضی و مضارع هم داشته باشد.» رو هم حقیقتش چند بار خوندم به چند نفر دیگه هم نشون دادم ولی نمی فهمم چی می خواسته اید بگید.

در ضمن در پاسخ به پرسش یکی از
دوستان در مورد صفت برتر نیز ممنون که مثال زیر را زدید :

«صفت: قارا => (سیاه)
صفت برتری درجه 5 : اوندان قارا => (معادل ندارد)
صفت برتری درجه 4 : چوخ قارا => (معادل ندارد)
صفت برتری درجه 3 : لاپ قارا => (معادل ندارد)
صفت برتری درجه 2 : قاپ قارا => (معادل ندارد)
صفت برتری درجه 1 : ز یل قارا => (معادل ندارد)
توضیح اینکه: بدلیل نبود معادل برای هر یک از این صفات در فارسی، متأسفانه متکلمین برای گفتن هر یک آنها با زور زدن و فشار عجیبی در گفتار تلاش میکنند منظورشان را به مخاطب برسانند که باز هم عاجز میمانند! مثل این: « سیییییاهِ سیییییاه » یا « سیییییاهِ سیییییاهِ سیییییاه »
«

ولی به نظرم شما نمی دونید صفت برتر یا تفضیلی در مقایسه بین دو یا چند چیز است. برای روشن شدن موضوع خواهش میکنم این دو جمله رو با ذکر واژه به واژه به ترکی ترجمه کنید

۱– کتاب  آ از کتاب ب سنگین تر است.
۲- بین کتابهای آ و ب و ث کتاب آ سنگین ترین است.

و توضیح بدید که آیا ساخت صفت برتر روش ثابتی داره یا نه؟ یعنی مثل انگلیسی
که با افزودن
«er» و «est» ساخته میشه یا مثل عربی که بر وزن «افعل» ساخته میشه.

در مورد اینکه احتمالن (احتمالا) شما معتقدید که دستهایی در کار است که بین ملل خاور میانه تفرقه افکنده بشه باید بگم که من هم با شما موافقم. ولی این ربطی به موضوعات علمی ندارد. بله فارسی جزء زبانهای هند و اروپایی است. شباهتش به ترکی و عربی هم بسیار کمتر است از شباهتش به آلمانی. کاریش هم نمیشه کرد.( دقت کنید شباهت دو زبان به ساختار آنها مربوط میشه نه به واژگان مشترک. مثلا تعداد بسیاری واژه فرانسوی در انگلیسی وارد شده ولی انگلیسی در زیرگروه ژرمانیک  از زبانهای هند و اروپایی  طبقه بندی میشه و نه در زیرگروه لاتین که  فرانسه در آن قرار دارد.) ولی اینکه همریشه نبودن فارسی با ترکی و عربی باعث بشه که بین من و یک هموطن آذری ام یا یک هموطن عرب زبانم تفرقه بیفته این دیگه به رویکرد ما به موضوع بر می گرده. همچنان که من پیش از نوشتن این متن داشتم به دو تا از بهترین دوستانم که اهل ترکیه هستند ایمیل میزدم و قرار سفر تابستون آنها به ایران و خودم به ترکیه رو میذاشتم. چون آنچه ما رو بهم پیوند میده تنها زبان نیست. مجموعه ای است به نام فرهنگ. اشتراکاتمون در این مجموعه است که باعث میشه با هم احساس نزدیکی کنیم و حرف هم رو بفهمیم. دوست گرامی موضوعات علمی به دلخواه من و شما تغییر نمی کنه ولی رفتار منطقی ای که هر یک از ما در قبال هم انجام میدیم می تونه آینده منطقه و کشورمون رو بهتر کنه و دست بدخواهان رو کوتاه.

اگر پاسخی بنویسید من شرمنده ام چون به دلیل گرفتاری های بسیار زیادم ممکن است نتونم پاسخگو باشم. این دو روز هم به دلیل بیماری و بستری بودن وقت کردم چند خطی رو پاسخ بدم.

دسته‌ها:زبانشناسی

پاسخی به نظر یکی از دوستان درباره پستهای زبانشناسی

فوریه 13, 2009 14 دیدگاه


دوستی متن زیر رو در بخش نظرات یکی از پست ها  گذاشته بودند. ترجیح دادم که پاسخم رو به ایشون در این جا بگذارم تا در موارد مشابه هم بتونم بهش ارجاع بدم. نظر دوستمون این گونه است:

«من فکر میکنم شما سخت در اشتباهید که زبانهای پهلوی و اوستایی و فارسی را به هم ربط داده و سعی نمودی آنها را یک زبان نشان دهی! حقیقت اینست که خیلی چیزها از 80 سال پیش درست و کتابت شده و به دروغ بر ما تحمیل شده است مثل همین زبانهای ضعیف.  «پهلوی» زبان منطقۀ پارس باستان در جنوب ایران کنونی بوده است، «اوستایی» هم که خاستگاهش هنوز معلوم نیست اما یک احتمال وجود دارد که در محدودۀ هندوستان بوده که با دین موهوم زرتشت به منطقۀ ایران کنونی آمده است. «دری» هم زبانی است که بخشی از گفتار و نوشته های ما را تشکیل میدهد که توسط شاعران درباری از افغانستان و تاجیکستان وارد کشورمان شده و امروزه به اشتباه به آن زبان «فارسی!» میگویند. در واقع هیچیک از زبانهای فوق قابل درک برای دیگری نیست لکن با در هم آمیختن این سه، و زبانهای قدرتمندی چون: ترکی و عربی و… زبانی رابط و قابل محاوره و مکالمه شده است اما بدلیل اینکه این زبان (فارسی امروزی) هیچگونه قاعده ای برای ساختن فاعل، فعل،
مفعول و … نیست بطوریکه در آکادمیهای زبانشناسی جهان، به هیچوجه بعنوان زبان شناخته نشده و نخواهدشد. لذا بحث دربارۀ آن هم چندان اهمیتی ندارد.»

پاسخ:

نخست اینکه ممنون که نظرتون رو نوشتید.

۱-صحبتتون درست نیست دوست عزیز. درباره رابطه زبانهای پارسی باستان و اوستایی میتوانید به این جزوه ها (I , II , III) که در دانشگاه هاروارد تدریس میشه رجوع کنید. یا توضیحات بسیار مختصر این صفحه رو از دانشگاه آکسفورد بخونید. اگر هم براتون ساده تر است می توانید رابطه این دو زبان و پهلوی و پارسی دری رو در جلد یک از کتاب سبک شناسی ملک الشعرا بهار مطالعه کنید. بعد اگر دوست داشتید تشریف بیارید بنده در حد سواد ناچیزم میتونم باهاتون گفتگو کنم.

۲-در این باره که نوشته اید قاعده ای برای ساخت فاعل و مفعول در پارسی وجود ندارد . من که حدسم این است خواستید مزاح کنید و باید با یک لبخند از کنار این سخن شما گذشت ولی اگر حرفتون جدی است، می تونید به کتابهای دستور زبان فارسی دبستان یا راهنمایی مراجعه کنید و چگونگی ساخت قاعده مند بن ها بیاموزید. (مثال اسم فاعل =بن مضارع + پسوند «ان» مانند روان-خندان-گویان …- اسم فاعل =بن مضارع + پسوند «نده» مانند رونده، کشنده، خرنده …- اسم مفعول نیز با حذف «ن» از انتهای مصدر و اضافه کردن «ه» به دست میاد مانند :گفته،رفته،شسته …)

۳-در مورد آکادمیهای مهم زبان شناسی کافی است در گوگل نام دپارتمان زبانشناسی و پارسی رو جستجو کنید. من این کار رو کردم و نتیجه اش اونقدر زیاد بود که نمی تونم تمامش رو اینجا ذکر کنم. به چند دانشگاه صاحب نام بسنده میکنم. دانشگاه هاروارد – دانشگاه Yale-دانشگاه Cornell- دانشگاه برکلی – دانشگاه آکسفورد -دانشگاه شیکاگو – دانشگاه کمبریج -دانشگاه جورجیا- دانشگاه آریزونا – دانشگاه منچستر -دانشگاه تگزاس  و ..و ..و  . به عنوان مشتی از خروار چند پیوند رو در اینجا قرار میدم از درسهایی که در دانشگاههای معتبر چه در زمینه آموزش پارسی امروزین و یا در زمینه پارسی باستان- پهلوی -اوستایی تدریس میشه.

1234567891011121314151617


در زمینه تحقیقاتی که در آکادمیهای زبانشناسی انجام میشه نظرتون رو جلب می کنم به پست آینده ام درباره واژه نامه دوران هخامنشی است که در سال ۲۰۰۶ چاپ شده و نتیجه تحقیقات یکی ار دانشگاه های بلژیک است. دوست گرامی بیاییم و بکوشیم که سخن مستند بگیم تا کسی نگوید » از قیاسش خنده آمد خلق را …»

دسته‌ها:زبانشناسی

صورت پهلوی و اوستایی برخی واژگان پارسی امروزین-سری ۳ حرف پ

فوریه 10, 2009 9 دیدگاه

این خلاصه یادداشت هایی است که از بررسی حرف «پ» که حدود ۱۰۰ صفحه از جلد ۱ کتاب برهان قاطع را به خود اختصاص داده بود، برداشته ام. برخی نکات که برای من جالب بود:
۱- واژه «پشیز» که الان به کار میبریم و مثلا میگوییم -پشیزی ارزش ندارد- خردترین  سکه عهد ساسانی بوده.
۲- واژه «پا» در گذشته به صورت paad بوده که به نظر من شباهت زیادی با foot در انگلیسی دارد. چون تبدیل «پ» و «ف» و همچنین تبدیل «د» و «ت» ازتبدیلهای شناخته شده در تحول زبانهاست.
۳-پیشوند «پاد» که در گذشته به صورت paiti و به معنای «ضد» با آنچه «در مقابل  انجام می شود» است، در بسیاری از واژگان دیده می شود. نمونه اش را در «پالودن (ضد آلودن) – پتیاره (برضد رفتارکننده) – پاسخ (پاد+سخن) – پاداش (پاد+دهش) …» می بینیم.
۴- در پارسی باستان panti , pathi به معنای راه بوده که به نظرم شباهت زیادی به   path در انگلیسی دارد. (این را در توضیحات واژه «پند» دیدم که البته نفهمیدم چه ربطی به پند داشت. شاید پند یعنی راه را نشان دادن.)
۵- در بررسی حرف «پ» به نظرم آمد که تعداد بسیار زیادی از واژه ها به هندی باستان و سانسکریت شباهت دارند.
علائم اختصاری: پهلوی=Ph ، اوستایی=Av ، پارسی باستان=O.P. ، هندی باستان=O.H ، سانسکریت= S
همچنین آ=aa ، خ=x و چ=c
واژگان
پا   O.P. paad, Av. paadha, O.H. paada, Ph. paad
پاد (نگهبان پاسبان)     O.P.paata (حامی), O.H. paatar, Av. paatar
پاداش   Ph. paad dahishn
پادشاه      (مقتدر) O.P. patixshaayathiya, Ph. paataxshaa= pati  + xshayamna
پاده  (گله خر و گاو) (حمایت شده-محفوظ)  O.P., Av., S. paata
پار  S. parut, O.P. paruva, Av. paurva
پارس O.P. paarsa
پاره   Av. paara, O.H. paara (), Ph. paarak
پاس    O.P. paaca, Av. pathra, Ph. paas
پاسبان   Ph. paaspaan
پاسخ   Av. paitisahva= (paiti + sanh), Ph. pasux
پاک   Ph. paak, O.H. paavaka
پاشنه   Av. paashna, O.H. paarshni, Ph. paashnak
پالودن   Ph. palutan = paiti + aludan
پالوده   Ph. palutak
پالیز   Av. pairidaeza
پایه   Ph. paadak
پاییز   Ph. paateezh, O.P. patidaiza, Av. paitidaeza
پتیاره   Av. paityaara = paiti  + ar = Ph. patyaarak   -که paiti به معنی ضد و مصدر اوستایی ar به معنی رفتار کردن یا رفتن است. در کل یعنی – به ضد رونده- با -بر خلاف رفتار کننده-.
پختن   Ph. puxtan, Av. pac, S. pac
پدرام   paiti + raaman
پدر   O.P. pitar, Av. pitar, O.H. pitar, Ph. pit, pitar
پدرود   pa+ drut
پدید   Av. upaditi, Ph. padit
پذیرفتن   patgriftan= pati + grab ()
پذیره   O.P. pati + ara, Ph. patirak
پر   Av. parena, O.H. parna, Ph. par
پراگندن   Ph. pargantan
پرداختن   Ph. pardaaxtan =para +tac (Av.)
پرستو  Ph. parastuk
پرستیدن  Ph. parastitan
پرسیدن   Av.peresa (fras), O.H. prac, Ph. rpusitan
پرند   Ph. parand
پروار   Av. pairivarana
پرواز   Av. pairi (para +vaz)
پروردن   Ph. parvartan
پرویز   Ph. aparveej
پروین   paoiryaeini
پره   Ph. parrak
پرهیختن   O.P. pati -raik, Ph. parextan
پری   Av. pairika, Ph. parik
پری (پریروز)   Av. paroayare, Ph. paritan
پریدن   Ph. paritan
پزشکی   Ph. bijashkih
پژمان   O.H. pratitman, Ph. pashimaan (patish + maama)
پژمردن   O.P. patisb + mar
پژوهیده   O
.H. prati +veed , Av. paitish +vaed, Ph. patv(i)hitan
پس (پسر)   Ph. pus
پس   O.P. pasaa, pasaava, Av. pasca, O.H. pas, Ph. pasin
پست   O.H. upastish (تحت امر کسی قرار گرفتن)
پستان  O.H. stana, Av. fshtana, Ph. pistaan
پسر   O.H. pusra, O.P., Av. puthra, Ph.
پشت  O.H. prshti, Ph. pusht
پشماگند   Ph. pashmaakand
پشوتن   Av. peshoo + tanu
پشیز   Ph. pashiz     پشیز خردترین سکه در زمان ساسانیان بوده.
پشیمان   Ph. peshaamaan
پگاه   Av. upa+gaah
پل   Av. peratu, Ph. puhl, puhr
پلنگ   S. prdaaku
پلکان   parrkaan
پنج   S. panca, Av. pranca, Ph. panj
پنجاه   S. pancacat, Av. pancasata, Ph. panjah
پنجم   Ph. pancum
پند   Ph. pand, S. pathan, O.P. panti, pathi
پنداشتن   pa eo dashtan
پنهان   Ph. paanihan
پنیر   Ph. paanir
پورشسب  Ph. poorushasp =   پورش به معنی دورنگ و سیاه و سفید است. بنابراین پورشسب یعنی دارنده اسب سیاه و سفید.
پوره   از مصدر سانسکریت pur به معنای پر کردن . در سانسکریت اسم مفعول آن purna به معنی پرشده است.
پوست   Ph. poost, Av. pasta
پولاد   Ph. pulafat, puaft
پوسیدن  Ph. pustin
پهره   S. paatra, Av. pathra
پهنا   Ph. pahnaak
پیغام   Av. paitigaama, Ph. peetaam
پیچیدن   Ph. picitan
پیدا   S. pratyanc, O.P. patyaaka, Ph. paitaak
پیراستن   pati + raad, Ph. peeraayishn
پیراهن   Ph. peeraahan
پیروزی   Ph. peeroozh
پیشانی   Ph. peeshaanik
پیشکش   patish karsh ()
پیشه   Av. pishtra, Ph. peeshak
پیغاره(طعنه سرزنش )   Av. paiti + gar, O.H. prati +gar ()
پیکر   O.P. patikara, Ph. patkar
پیل   Ph. pil, … pila
پیمان   O.P. pati-maana, Ph. patmaan
پیمودن   Av. paiti +maa (), Ph. patmutan
پیوستن   Av. paiti+band, Ph. patwastan
پیوند   Ph. patwand

این خلاصه یادداشت هایی است که از بررسی حرف «پ» که حدود ۱۰۰ صفحه از جلد ۱ کتاب برهان قاطع را به خود اختصاص داده بود، برداشته ام. برخی نکات که برای من جالب بود:
۱- واژه «پشیز» که الان به کار میبریم و مثلا میگوییم -پشیزی ارزش ندارد- خردترین  سکه عهد ساسانی بوده.
۲- واژه «پا» در گذشته به صورت paad بوده که به نظر من شباهت زیادی با foot در انگلیسی دارد. چون تبدیل «پ» و «ف» و همچنین تبدیل «د» و «ت» ازتبدیلهای شناخته شده در تحول زبانهاست.
۳-پیشوند «پاد» که در گذشته به صورت paiti و به معنای «ضد» با آنچه «در مقابل  انجام می شود» است، در بسیاری از واژگان دیده می شود. نمونه اش را در «پالودن (ضد آلودن) – پتیاره (برضد رفتارکننده) – پاسخ (پاد+سخن) – پاداش (پاد+دهش) …» می بینیم.
۴- در پارسی باستان panti , pathi به معنای راه بوده که به نظرم شباهت زیادی به   path در انگلیسی دارد. (این را در توضیحات واژه «پند» دیدم که البته نفهمیدم چه ربطی به پند داشت. شاید پند یعنی راه را نشان دادن.)
۵- در بررسی حرف «پ» به نظرم آمد که تعداد بسیار زیادی از واژه ها به هندی باستان و سانسکریت شباهت دارند.
علائم اختصاری: پهلوی=Ph ، اوستایی=Av ، پارسی باستان=O.P. ، هندی باستان=O.H ، سانسکریت= S
همچنین آ=aa ، خ=x و چ=c
واژگان
پا   O.P. paad, Av. paadha, O.H. paada, Ph. paad
پاد (نگهبان پاسبان)     O.P.paata (حامی), O.H. paatar, Av. paatar
پاداش   Ph. paad dahishn
پادشاه      (مقتدر) O.P. patixshaayathiya, Ph. paataxshaa= pati  + xshayamna
پاده  (گله خر و گاو) (حمایت شده-محفوظ)  O.P., Av., S. paata
پار  S. parut, O.P. paruva, Av. paurva
پارس O.P. paarsa
پاره   Av. paara, O.H. paara (), Ph. paarak
پاس    O.P. paaca, Av. pathra, Ph. paas
پاسبان   Ph. paaspaan
پاسخ   Av. paitisahva= (paiti + sanh), Ph. pasux
پاک   Ph. paak, O.H. paavaka
پاشنه   Av. paashna, O.H. paarshni, Ph. paashnak
پالودن   Ph. palutan = paiti + aludan
پالوده   Ph. palutak
پالیز   Av. pairidaeza
پایه   Ph. paadak
پاییز   Ph. paateezh, O.P. patidaiza, Av. paitidaeza
پتیاره   Av. paityaara = paiti  + ar = Ph. patyaarak   -که paiti به معنی ضد و مصدر اوستایی ar به معنی رفتار کردن یا رفتن است. در کل یعنی – به ضد رونده- با -بر خلاف رفتار کننده-.
پختن   Ph. puxtan, Av. pac, S. pac
پدرام   paiti + raaman
پدر   O.P. pitar, Av. pitar, O.H. pitar, Ph. pit, pitar
پدرود   pa+ drut
پدید   Av. upaditi, Ph. padit
پذیرفتن   patgriftan= pati + grab ()
پذیره   O.P. pati + ara, Ph. patirak
پر   Av. parena, O.H. parna, Ph. par
پراگندن   Ph. pargantan
پرداختن   Ph. pardaaxtan =para +tac (Av.)
پرستو  Ph. parastuk
پرستیدن  Ph. parastitan
پرسیدن   Av.peresa (fras), O.H. prac, Ph. rpusitan
پرند   Ph. parand
پروار   Av. pairivarana
پرواز   Av. pairi (para +vaz)
پروردن   Ph. parvartan
پرویز   Ph. aparveej
پروین   paoiryaeini
پره   Ph. parrak
پرهیختن   O.P. pati -raik, Ph. parextan
پری   Av. pairika, Ph. parik
پری (پریروز)   Av. paroayare, Ph. paritan
پریدن   Ph. paritan
پزشکی   Ph. bijashkih
پژمان   O.H. pratitman, Ph. pashimaan (patish + maama)
پژمردن   O.P. patisb + mar
پژوهیده   O.H. prati +veed , Av. paitish +vaed, Ph. patv(i)hitan
پس (پسر)   Ph. pus
پس   O.P. pasaa, pasaava, Av. pasca, O.H. pas, Ph. pasin
پست   O.H. upastish (تحت امر کسی قرار گرفتن)
پستان  O.H. stana, Av. fshtana, Ph. pistaan
پسر   O.H. pusra, O.P., Av. puthra, Ph.
پشت  O.H. prshti, Ph. pusht
پشماگند   Ph. pashmaakand
پشوتن   Av. peshoo + tanu
پشیز   Ph. pashiz     پشیز خردترین سکه در زمان ساسانیان بوده.
پشیمان   Ph. peshaamaan
پگاه   Av. upa+gaah
پل   Av. peratu, Ph. puhl, puhr
پلنگ   S. prdaaku
پلکان   parrkaan
پنج   S. panca, Av. pranca, Ph. panj
پنجاه   S. pancacat, Av. pancasata, Ph. panjah
پنجم   Ph. pancum
پند   Ph. pand, S. pathan, O.P. panti, pathi
پنداشتن   pa eo dashtan
پنهان   Ph. paanihan
پنیر   Ph. paanir
پورشسب  Ph. poorushasp =   پورش به معنی دورنگ و سیاه و سفید است. بنابراین پورشسب یعنی دارنده اسب سیاه و سفید.
پوره   از مصدر سانسکریت pur به معنای پر کردن . در سانسکریت اسم مفعول آن purna به معنی پرشده است.
پوست   Ph. poost, Av. pasta
پولاد   Ph. pulafat, puaft
پوسیدن  Ph. pustin
پهره   S. paatra, Av. pathra
پهنا   Ph. pahnaak
پیغام   Av. paitigaama, Ph. peetaam
پیچیدن   Ph. picitan
پیدا   S. pratyanc, O.P. patyaaka, Ph. paitaak
پیراستن   pati + raad, Ph. peeraayishn
پیراهن   Ph. peeraahan
پیروزی   Ph. peeroozh
پیشانی   Ph. peeshaanik
پیشکش   patish karsh ()
پیشه   Av. pishtra, Ph. peeshak
پیغاره(طعنه سرزنش )   Av. paiti + gar, O.H. prati +gar ()
پیکر   O.P. patikara, Ph. patkar
پیل   Ph. pil, … pila
پیمان   O.P. pati-maana, Ph. patmaan
پیمودن   Av. paiti +maa (), Ph. patmutan
پیوستن   Av. paiti+band, Ph. patwastan
پیوند   Ph. patwand

دسته‌ها:زبانشناسی

صورت پهلوی و اوستایی برخی واژگان پارسی امروزین-سری ۲ حرف ب

فوریه 4, 2009 12 دیدگاه

یک توضیح کلی:
چرا به ریشه یابی کلمات علاقه مندم؟ ۱- دلیل بسیار ساده شخصی: کنجکاوی، که البته از گذشته دور به جا مانده احتمالا از همان زمانی که به جای بازی با یک اسباب بازی جدید، به گواه نزدیکان نخستین کارم جدا کردن اجزاءش بود تا ببینم چطور به هم وصل شده اند. الان به نظر میاد تنها چیزی که زورم بهش میرسه که اجزاءش رو جدا کنم کلمات هستند. این علاقه تنها به ریشه یابی کلمات پارسی منحصر نیست و در مورد انگلیسی و عربی نیز  که آشنایی مختصری دارم، بسیار به این مبحث علاقه مندم.  ۲- دلیل دوم اینکه فکر میکنم با آشنایی بیشتر با ساختار واژگان زبانمان، می توانیم به پویایی آن کمک کنیم.

هرچند دلداده زبان پارسی ام ولی اعتقادی به پالایش زبان و بیرون ریختن واژگان ناپارسی ندارم چون باور دارم بخشی از این واژگان، به مرور زمان مفاهیم خاصی رو در خود گرفته اند که از دست دادن آنها به ساختار زبان آسیب می رساند.

این خلاصه یادداشت هایی است که از بررسی حرف «ب» که حدود ۱۴۰ صفحه از جلد ۱ کتاب برهان قاطع را به خود اختصاص داده بود، برداشته ام. برخی نکات که برای من جالب بود:

۱- در موارد بسیاری حرف «ب» در صورت پیشین کلمه «و» بوده. تبدیل «ب» به «و» یکی از تبدیلهای شناخته شده در زبانشناسی است.

۲- ریشه کلمات اسپانیایی و فرانسوی به کار رفته برای کلمه بادمجان، واژه پارسی و سانسکریت آن است.

۳- ساختار کلمات «برنا ، بهرام و بهشت» برای من بسیار جالب بود.

۴- در بعضی کلمات مانند کلمه برف علاوه بر تبدیل «و» به «ب» ، حرفها هم جابجا شده اند:  وفر–> برف

– در فارسی کهن isht برای ساخت صفت برتر استفاده می شود (شبیه est در انگلیسی) مانند آنچه در واژه بهشت به چشم می خورد.

علائم اختصاری: پهلوی=Ph ، اوستایی=Av ، پارسی باستان=O.P. ، سانسکریت= S
همچنین آ=aa ، خ=x و چ=c

واژگان

بابک = Ph. paapak

بادنجان= پاتنگان = سانسکریت patanjala , پاتنگان در عربی به صورت بادنجان در آمده. این کلمه از عربی وارد اسپانیایی شده (berengena) و از آنجا به فرانسوی( aubergine) راه یافته.

باد افره = Ph.=paatifraas مرکب از pati و fraasa . fras به معنی پرسش و بازخواست.

بادام = Ph. vaataam

باران = Ph. varan

باره =دیوار و حصار قلعه، Av. vaara به معنی سد و پشتوانه- S. vaara به معنی پناه دادن.

باز (پرنده)= vaza  از ریشه vaz به معنی پریدن .

باز = دوباره =  Ph. apaac و Av. apaank, apaak

بازار = Ph. vaacaar, O.P. abaacari  . واژه abaacari در فارسی باستان مرکب از ( abaa (S.=sabha به معنی محل اجتماع و  مصدر cari به معنای چریدن.

باریدن = Ph. vaaritan و Av. var

بازرگان = بازار+گان

باز داشتن = Ph.  aapaac daashtan

بازو = Av. bazu, S. bahu

باغ = Ph. baagh     باغبان= Ph. baaghpaan

بالش = Ph. barishn

بالیدن =  Av. vardh, هندی قدیم : vardh به معنی نمو کردن.

بام = Ph. ban  بام=پگاه صبح  Av bama  (درخشان) S. bhaama

بامداد = Ph. baamdaat

بامزه = Ph. pa-mecak

بانگ =  Ph. vaang

بانو = Ph. baanooy

باور = Ph. vaavar از ریشه پهلوی var و اوستایی  vareh به معنی اعتقاد داشتن

بایست = Ph. aapaayast  –   بایسته= Ph. apaayastak  –   بایستن= aapaayastan

بچه = Ph. vacak

بخت = Ph. baxt, Av. baxta به معنی سهم داده و مقرر از ریشه bag یعنی بخشیدن

بخشایش = Ph. apaxshayishn  –  بخشیدن= Ph. apaxshitan  –  بخشش= Ph. paxshishn

بد = Ph. vat

بد = پسوند بد مثلا در باربد، موبد و… = Av. paiti ya pati, Ph. pat به معنی صاحب و مولی

برادر = Av. braatar, Ph. baraat, baraatar

بردن = Ph. burtan

برز = به معنی کشت. Ph. varz به معنی کارکردن Av. vareza

برزن = S. varjana  Av verezaana, O.P. vardana هر دو به معنی شهر

برزیگر = Ph. varyhikar

برزویه = borz(بلند بالا)+ پسوندooyeh

برشته = Ph. brishtak

برف = Av. vafra, Ph. vafr

برنا = در پهلوی واژه apurnaay و در اوستایی واژه aperenaayu هر دو به معنای کسی که به سن بلوغ نرسیده آمده اند یعنی آ در ابتدای  aperenaayu و apurnaay برای منفی کردن است و این دو واژه در حقیقت معادل نابرنا هستند و اما واژه perenaayu متشکل از دو بخش  perena که همان پر است و aayu که به معنی زمان است و ترکیب این دو یعنی کسی که زمانش پر شده یعنی به سن بلوغ رسیده .

بره = Ph. varrak, O.P. varmaka, S. vurana

برهنه = Ph. brahnak

بریدن = Ph. britan, Av. braay

بز = Av. buza, Ph. buc

بزرگ = Ph. bazurg, bazurk

بزه کاری = Ph. bacakkarih

بستر = Ph. vistarak

بستن = Ph. bastan

بسیار = Ph. vasyar

بغ = ۱-bagha به معنای بهره  و ۲- به معنی خدا

بغداد = بغ+داد=خدا +داد

بن = Ph. bun

بندگی = Ph. bandagih

بنیاد = Ph. bun-daat, O.P. bunadaati یعنی در بن قرار داده شده

بوستان = Ph. boostaan

بوم = Av. bumi, S. bhumi, O.P. bum, Ph. bum

به = O.P. ahyah, vohu:خوب, S. vasu, Ph. veeh

به = Ph. beh

بهار = Ph. vahaar, S. vihara

بهرام = پیروزمند =  Ph. varhraan, varhraam,   مرکب از Av. verethra یا  S. vritra که ابر سترون است که نمی بارد (که در آنزمان بزرگترین دشمن در نظر گرفته می شده) + Av. ghan به معنی زدن و کشتن

بهره = Ph. bahrak

بهشت = Av. vahishta مرکب از vahu به معنی خوب + isht که صفت تفصیلی است (برداشت شخصی: isht مثل est در انگلیسی. بهشت شبیه best) = کلمه بهشت در حقیقت به معنی خوبترین است که صفت کلمه anghu است یهنی خوبترین جهان در برابر دژ انگو (دوزخ= بدترین جهان)

بهمن = vahu (خوب)+ man (مند، اندیشه)

بیابان =Ph. viyaapaan

بیداد = Ph. apeedaat

بیرون = Ph. beeroon

بیشه = Ph. vareesha (جنگل) =  S. vrksha (درخت)

بیگانه = Ph. biganak

بیمار = Ph. veemaar

دسته‌ها:زبانشناسی